به خیر گذشت
دیروز صبح بیدار شدم و دیدم همه خوابن منم اومدم با خیال راحت نشستم پای نت نیم ساعت بعد دیدم یاغمور صدام میکنم رفتم و جاش و عوض کردم همین که خواستم بشینم صدای گریه اش اومد بدو بدو رفتم پیشش سرش خورده بود به گوشه دیوار و شدید کبود و باد کرده بود. بعد صبحانه چایی اوردم گذاشتم زمین که سرد بشه بخوریم یاغمور چادر رو داشت میدادبه من که سرش کنم به دست و پاش پیچید و کم مونده بود بیفته رو چایی داغ و بسوزه که فورا سینی رو کشیدم عقب. عصر داشت با دمپایی بازی میکرد که دستش سُر خورد با صورت افتاد رو گوشه دمپایی و صورتش کبود شد. شب با...
نویسنده :
مامان سپیده
11:45